کافر و کفر، مسلمان و نماز، من و عشق

  • ۲۰:۵۴

من فقط یک جا قد ذره‌ای از مسلمان بودنم افسوس خوردم و آن، جایی بود که باید دستت را می‌گرفتم اما نشد؛ محرم نبودی. حالا حافظه‌ی دستانم تا آخرین لحظه‌ی عمر، حسرت نداشتن خاطره‌ای از دستانت را به دوش می‌کشد.

 

 

 

عنوان، مصرعی از آقام سعدی:)

۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ . . . ۲۱ ۲۲ ۲۳
نویسندگان
شمانویس‌های دوست‌داشتنی